۱۳۸۸-۱۱-۲۵

کلاس‌هاى تخصصی

کلاس‌هاى تخصصی براى خانم ها

ثبت نام تا پايان اردیبهشت ماه

توجه: به دليل پيچيدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بيش از 8 نفر ثبت نام نمی‌شود!

کلاس ١

چگونه 2.5 متر ماشین رو تو 8 متر جای پارک قرار دهیم؟

برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمايش اسلايد

مدّت: ٤ هفته، دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٢

مسابقه فوتبال یک ورزش است نه فیلم بد

برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد

مدّت: ٢ هفته، شنبه‌ها از ساعت ١٨ تا ٢٠

کلاس ٣

آيا می‌توان با آمادگی یکماهه قبلی برای رفتن به مراسم عروسی همزمان با آقایان حاضر شد؟

برگزارى به صورت کار عملى و گروهى

مدّت: ٤ هفته، يکشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٤

نحوه گرفتن صحیح فرمان اتومبیل (بطور ثابت و در حال دور زدن)

برگزارى به صورت نمايش فيلم با توضيحات تکميلى

مدّت: ٣ هفته، پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٤ تا ١٦

کلاس ٥

نحوه تشخیص تاریخ انقضاء مواد خوراکی از روی بسته آنها هنگام خرید

برگزارى به صورت نمايش ويديويى

مدت: ٤ هفته، سه‌شنبه و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٦

عدم ترس از نازل پمپ بنزین و استفاده از آن

برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروه‌هاى پشتيبان

مدت: ٤ هفته، چهارشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٧

اهمیت دادن به ظاهر و هیکل خود بعد از ازدواج به مانند قبل آن

برگزارى به صورت بحث آزاد

مدّت: ٢ هفته، دوشنبه‌ها از ساعت١٨ تا ٢٠

کلاس ٨

گفتن "عزیزم" به شوهر سلامتى شما را به خطر نمی‌اندازد

برگزارى به صورت نمايش اسلايد همراه با نوار صوتى

مدّت: سه شب، يک‌شنبه، سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٩

چطور می توان با تلفن زیر 30 دقیقه صحبت کرد؟

برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد

مدّت: حداقل ٦ ماه، سه‌شنبه‌ها از ١٨ تا ٢٠

کلاس ١0

تفاوت‌هاى بنيادى بين شوهر و آرنولد شوارتزنگر ، براد پیت و بیل گیتس

برگزارى به صورت آنلاين و نقش بازى کردن

مدّت: نامحدود، سه‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢٢

کلاس ١1

رد نشدن از جلوی تلویزیون با جارو به هنگام پخش فینال جام باشگاه های اروپا

برگزارى به صورت تمرينات مديتيشن و روش‌هاى تنفسى

مدّت: ٤ هفته، شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها از ١٧ تا ٢٠

کلاس‌های تخصصی برای آقايان

مرکز آموزش بزرگسالان برگزار می‌کند:


کلاس‌هاى پائيزه براى آقايان


ثبت نام تا پايان شهريور ماه


توجه: به دليل پيچيدگى و مشکلى موضوعات، براى هر کلاس بيش از ٨ نفر ثبت نام نمی‌شود

کلاس ١

چگونه جايخى را پر می‌کنند؟

برگزارى به صورت مرحله به مرحله همراه با نمايش اسلايد

مدّت: ٤ هفته، دوشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٢

آيا دستمال توالت خود به خود عوض می‌شود؟

برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد

مدّت: ٢ هفته، شنبه‌ها از ساعت ١٨ تا ٢٠

کلاس ٣

مسئوليت پذيري در قبال سطل زباله بردن يا نبردن ؟

برگزارى به صورت کار عملى و گروهى

مدّت: ٤ هفته، يکشنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٤

تفاوت‌هاى بنيادى بين سبد لباس‌هاى کثيف و کف زمين

برگزارى به صورت نمايش فيلم با توضيحات تکميلى

مدّت: ٣ هفته، پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٤ تا ١٦

کلاس ٥

آيا ظرف‌هاى غذا می‌توانند خودشان پرواز کنند و در سينک آشپزخانه فرود آيند؟

برگزارى به صورت نمايش ويديويى

مدّت: ٤ هفته، سه‌شنبه و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٦

گم کردن ريموت کنترل و بحران هويت

برگزارى به صورت کارگاه آموزشى همراه با گروه‌هاى پشتيبان

مدّت: ٤ هفته، چهارشنبه‌ها و پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس ٧

يادگيرى چگونگى پيدا کردن چيزها .... ابتدا نگاه کردن به سرجايش و بعد زير و رو کردن خانه

برگزارى به صورت بحث آزاد

مدّت: ٢ هفته، دوشنبه‌ها از ساعت١٨ تا ٢٠

کلاس 8

مرد واقعى هنگامى که راه را گم کرد از يکنفر سوال می‌کند

برگزارى به صورت ميزگرد و بحث آزاد

مدّت: حداقل ٦ ماه، سه‌شنبه‌ها از ١٨ تا ٢٠

کلاس 9

آيا از لحاظ ژنتيکى غيرممکن است که به هنگام پارک کردن ماشين توسط همسرتان ساکت بنشينيد؟

برگزارى به صورت شبيه‌سازى کامپيوترى

مدّت: ٤ هفته پنج‌شنبه‌ها از ساعت ١٢ تا ١٤

کلاس 10

تفاوت‌هاى بنيادى بين مادر و همسر

برگزارى به صورت آنلاين و نقش بازى کردن

مدّت: نامحدود، سه‌شنبه‌ها از ساعت ١٩ تا ٢٢

کلاس 11

حفظ آرامش به هنگام خريد کردن همسر

برگزارى به صورت تمرينات مديتيشن و روش‌هاى تنفسى

مدّت: ٤ هفته، شنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها از ١٧ تا ٢٠

کلاس 12

مبارزه با فراموشى ..... به يادآوردن روز تولد، سالگردها و ساير تاريخ‌هاى مهم

برگزارى به صورت جلسات شوک درمانى

مدّت: سه شب، يک‌شنبه و سه‌شنبه و پنج‌شنبه از ساعت ١٩ تا ٢١

کلاس 13

اجاق گاز: چيست و چگونه از آن استفاده می‌شود؟

برگزارى به صورت نمايش زنده

سه‌شنبه‌ها از ساعت ١٨ تا ٢٠

************ ********* ********* ********* ********* ********* **

* پس از پايان دوره، به کسانى که امتحانات را با موفقيت بگذرانند ديپلم افتخار داده خواهد شد.*


قدرت اندیشه

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود. پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

دوستدار تو پدر


پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . 4 صبح فردا 12 نفر از مأموران
FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟

پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

شــــریــکـــــــــــ

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند.

بسیاری از آنان، زوج سالخورده را
تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند:

نگاه کنید،" این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند ."


پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویشنشست.

یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : « همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . »

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: « ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: «می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟»

پیرزن جواب داد: «بفرمایید

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید . منتظر چی هستید؟ »


پیرزن جواب داد: « منتظر دندانهــــــا

وقتی پریدم پایین فهمیدم ....

زوج خوشبخت طبقه 10 رو دیدم که باهم زد و خورد می کردن

"پیتر" محکم و قوی رو توی طبقه 9 دیدم که داره گریه می کنه

طبقه 8، "آمی" نامزدش رو می دید که با بهترین دوستش خوابیده

طبقه 7، "دن" قرصای روزانه ضدافسردگیش رو می خوره

طبقه 6، "هنگ" بیکار هنوز هفت تا روزنامه در روز می خره تا یه کار پیدا کنه

آقای خیلی محترم "وانگ" در طبقه 5 سعی میکنه لباسای زیر خانومش رو بپوشه

طبقه 4 "رز" دوباره داره با دوست پسرش دعوا میکنه

طبقه 2، "لیلی" هنوز به عکس شوهرش که از شش ماه پیش گم شده خیره میشه

قبل از اینکه از ساختمون بپرم فکر می کردم بدشانس ترین آدمم

الآن فهمیدم هرکسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره

آدمایی که دیدم الآن دارن به من نگاه می کنن

فکر کنم الآن که من رو می بینن، احساس می کنن وضعشون اونقدرا هم بد نیست.


عشق در بیمارستان


لحظه اي که در يکي از اتاق هاي بيمارستان بستري شده بودم، زن و شوهري در تخت روبروي من مناقشه ي بي پاياني را ادامه مي دادند. زن مي خواست از بيمارستان مرخص شود و شوهرش مي خواست او همان جا بماند.

از حرف هاي پرستارها متوجه شدم که زن يک تومور دارد و حالش بسيار وخيم است.در بين مناقشه اين دو نفر کم کم با وضيعت زندگي آنها آشنا شدم. يک خانواده روستائي ساده بودند با دو بچه. دختري که سال گذشته وارد دانشگاه شده و يک پسر که در دبيرستان درس مي خواند و تمام ثروتشان يک مزرعه کوچک، شش گوسفند و يک گاو است. در راهروي بيمارستان يک تلفن همگاني بود و هر شب مرد از اين تلفن به خانه شان زنگ مي زد. صداي مرد خيلي بلند بود و با آن که در اتاق بيماران بسته بود، اما صدايش به وضوح شنيده مي شد. موضوع هميشگي مکالمه تلفني مرد با پسرش هيچ فرقي نمي کرد :گاو و گوسفند ها را براي چرا برديد؟ وقتي بيرون مي رويد، يادتان نرود در خانه را ببنديد. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشيد. حال مادر دارد بهتر مي شود. بزودي برمي گرديم...

چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را براي انجام عمل جراحي زن آماده کردند.
زن پيش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالي که گريه مي کرد گفت: اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش. مرد با لحني مطمئن و دلداري دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «اين قدر پرچانگي نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمي درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زيرسيگاري جلوي مرد پر از ته سيگار شده بود، پرستاران، زن بي حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحي با موفقيت انجام شده بود. مرد از خوشحالي سر از پا نمي شناخت و وقتي همه چيز روبراه شد، بيرون رفت و شب ديروقت به بيمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب هاي گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشاي او شد که هنوز بي هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمي توانست حرف بزند، اما وضعيتش خوب بود. از اولين روزي که ماسک اکسيژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن مي خواست از بيمارستان مرخص بشود و مرد مي خواست او همان جا بماند. همه چيز مثل گذشته ادامه پيدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ مي زد. همان صداي بلند و همان حرف هايي که تکرار مي شد. روزي در راهرو قدم مي زدم. وقتي از کنار مرد مي گذشتم داشت مي گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ يادتان نرود به آنها برسيد. حال مادر به زودي خوب مي شود و ما برمي گرديم.

یک بار اتفاقی
نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب ديدم که اصلا کارتي در داخل تلفن همگاني نيست. مرد درحالي که اشاره مي کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا اين که مکالمه تمام شد. بعد آهسته به من گفت: خواهش مي کنم به همسرم چيزي نگو. گاو و گوسفندها را قبلا براي هزينه عمل جراحيش فروخته ام. براي اين که نگران آينده مان نشود، وانمود مي کنم که دارم با تلفن حرف مي زنم.


در آن لحظه متوجه شدم که اين تلفن براي خانه نبود، بلکه براي همسرش بود که بيمار روي تخت خوابيده بود. از رفتار اين زن و شوهر و عشق مخصوصي که بين شان بود، تکان خوردم. عشقي حقيقي که نيازي به بازي هاي رمانتيک و گل سرخ و سوگند خوردن و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم مي کرد.



--
A L I R E Z A

۱۳۸۸-۱۱-۲۴

معجزه رنگها

دانستن نکات زیر درباره استفاده بهینه از رنگ‌ها خالی از فایده نخواهد بود...

برای لاغر شدن ، از بشقاب و رومیزی آبی رنگ استفاده کنید. رنگ آبی اشتها را کم می‌کند


اگر مضطرب هستید و فشار عصبی طاقت شما را بریده است، از رنگ سبز استفاده کنید. رنگ سبز آرامبخش است و فشار خون را کاهش می‌دهد

اگر بی‌حال و حوصله هستید، رنگ نارنجی را انتخاب کنید، هنگام استحمام صبحگاهی از حوله و ابزار نارنجی استفاده کنید، رنگ نارنجی بی‌حالی شما را از بین می‌برد

اگر از کم خونی رنج می‌برید، میوه‌های قرمز رنگ مانند گیلاس ، توت فرنگی و گوشت قرمز مصرف کنید

افراد افسرده لباس زرد رنگ بپوشند. غذاهای زرد بخورند و رنگ زرد را اطراف خود بجویند. رنگ زرد سطح انرژی را بالا برده و مانع افسردگی می‌شود

اگر کم خواب هستید وسایل اتاق خواب را به رنگ بنفش درآورید یا از چراغ خواب به رنگ بنفش استفاده کنید. رنگ بنفش آرامش دهنده و خواب‌آور است

اگر مشکلی پیش روی شماست، از رنگ نیلی استفاده کنید، رنگ نیلی کمک می‌کند تا بهتر بیندیشید

۱۳۸۸-۱۱-۱۷

متن آهنگ "الکی" سیاوش قمیشی

من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم
الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمیتونم

من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری
مثل روز پیدام نشه تا ببینم چه حالی داری

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم.



من فقط عاشق اینم ، روزایی که با تو تنهام
کار و بار زندگیمو بزارم برای فردا

من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم
بشینم 1 گوشه ی دنج موهای تو رو ببافم

عاشق اون لحظه ام که .... پشت پنجره بشینم ،
حواست به من نباشه تو رو دزدکی ببینم

من فقط عااشق اینم عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

من فقط عاشق اینم عمری از خدا بگیرم
اینقدر زنده بمونم تا به جای تو بمیرم

۱۳۸۸-۱۱-۱۵

ملاصدرا مي گويد

ملاصدرا مي گويد

خداوند بي‌نهايت است و لامكان و بي زمان

اما به قدر فهم تو كوچك مي‌شود

و به قدر نياز تو فرود مي‌آيد، و به قدر آرزوي تو گسترده مي‌شود،

و به قدر ايمان تو كارگشا مي‌شود،

و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريك مي‌شود،

و به قدر دل اميدواران گرم مي‌شود...

پــدر مي‌شود يتيمان را و مادر.

برادر مي‌شود محتاجان برادري را.

همسر مي‌شود بي همسر ماندگان را.

طفل مي‌شود عقيمان را.

اميد مي‌شود نااميدان را.

راه مي‌شود گم‌گشتگان را.

نور مي‌شود در تاريكي ماندگان را.

شمشير مي‌شود رزمندگان را.

عصا مي‌شود پيران را.

عشق مي‌شود محتاجانِ به عشق را.

خداوند همه چيز مي‌شود همه كس را.

به شرط اعتقاد؛ به شرط پاكي دل؛ به شرط طهارت روح؛

به شرط پرهيز از معامله با ابليس.

بشوييد قلب‌هايتان را از هر احساس ناروا!

و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف،

و زبان‌هايتان را از هر گفتار ِناپاك،

و دست‌هايتان را از هر آلودگي در بازار.

و بپرهيزيد از ناجوانمردي‌ها، ناراستي‌ها، نامردمي‌ها!

چنين كنيد تا ببينيد كه خداوند، چگونه بر سفره‌ي شما،

با كاسه‌يي خوراك و تكه‌اي نان مي‌نشيند و بر بند تاب،

با كودكانتان تاب مي‌خورد،

و در دكان شما كفه‌هاي ترازويتان را ميزان مي‌كند

و "در كوچه‌هاي خلوت شب با شما آواز مي‌خواند"

مگر از زندگي چه مي‌خواهيد،

كه در خدايي خدا يافت نمي‌شود، كه به شيطان پناه مي‌بريد؟

كه در عشق يافت نمي‌شود، كه به نفرت پناه مي‌بريد؟

كه در سلامت يافت نمي‌شود كه به خلاف پناه مي‌بريد؟

قلب‌هايتان را از حقارت كينه تهي كنيد و با عظمت عشق پر كنيد.

زيرا كه عشق چون عقاب است... بالا مي‌پرد و دور...

بي اعتنا به حقيران ِ در روح..

كينه چون لاشخور و كركس است.

كوتاه مي‌پرد و سنگين. جز مردار به هيچ چيز نمي‌انديشد.

بـراي عاشق، ناب ترين، شور است و زندگي و نشاط.

وبراي لاشخور، خوبترين، جسدي است متلاشي


آموزش زبان ترکی



1- هرگاه حرف ب ساکن قبل از ر بیاید جای آنها عوض می شود:
مثال: کبریت <-- کربیت تبریز <-- تربیز

2- حرف گ در اول کلمه ق و در سایر موقعیتها ج ادا میشود:


مثال: گازوئیل <-- قازوئیل تگرگ <-- تجرج کامپیوتر <-- قامپیوتیر



3- گاه حرف ه در آخر کلمه به ی و در برخی انواع گویش به صدای او تبدیل میشود:


مثال:

گوجه فرنگی <-- قوجی فرنجی (یا همان گیرمیز بادمجان)

ماهی تابه <-- مایتابو


4- صدای ق به صدای گ و حرف گ در اول کلمه با صدای ق ادا می شود. در برخی موارد ق حذف میشود:


مثال:

قند <-- گند

گلابی <-- قلابی

آقای رئیس <-- آی رئیس


5- گاه حرف ی بعد از حرف با صدای کسره با صدای و تلفظ میشود:


مدیر<-- مدور


6- بعد از حروفی که در کلمه با صدای کسره ادا میشوند یک ی اضافه میشود:

مثال:


مثال <-- میثال

ابتدا <-- ایبتیدا

چراغ <-- چیراگ


7- حرف ک هیچگاه با صدای ک ادا نشده و بسته به موقعیت حرف در کلمه، موقعیت کلمه در جمله، نوع وضع عصبی گوینده، محل تولد گوینده، وضع آب و هوا و ... با صدای ش خ چ ق ادا شده و گاه اصلا ادا نمی شود:


مثال: من به تک تک سوالات شما پاسخ خواهم داد <-- من بی تشتچ سوالات شما پاسخ خواهم داد.

مرتیکه کثافت درست رانندگی کن <-- مرتیچه چثافت درست رانندجی قن

سلام آقای دکتر <-- سلام آی دتر

زبان بیسیک <-- زبان بیسیخ

چکار می کنی؟ <-- چخار موقونو ؟


8- معمولا افعال در حالت اول شخص به صورت دوم شخص بیان میشوند.

من با شما نبودم <-- من به شما نبودی !


9- ضمیر ملکی متصل دوم شخص به صورت سوم شخص بیان میشود:


حالت خوبه ؟ <-- حالش خوبی

متن سنگ قبر

متن سنگ قبر سهراب سپهری

به سراغ من اگر می آیید

نرم وآهسته بیایید

مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

متن سنگ قبر فریدون مشیری

سفر تن را تا خاک تماشا کردی

سفر جان را از خاک به افلاک ببین

گر مرا می جویی

سبزه ها را دریاب با درختان بنشین

متن سنگ قبر فروغ فرخزاد

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

واز نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی برای من
ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه

که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

متن سنگ قبر کوروش کبیر

ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی

میدانم خواهی آمد

من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم

بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر

متن سنگ قبر وینستون چرچیل

من برای ملاقات با خالقم آماده ام

اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست

متن سنگ قبر اسکندر مقدونی

اکنون گور او را بس است

آنکه جهان اورا کافی نبود

متن سنگ قبر نیوتن

ظبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود

خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید.....

وهمه روشن شد

متن سنگ قبر لودولف کولن(ریاضی دان)

3/141562353589793238462633862279088

متن سنگ قبر فرانک سیناترا(بازیگر و خواننده)

بهترین ها هنوز در راهند....

انسانهای بزرگ واقعا" بزرگند

متن سنگ قبر ویرجینیا وولف(نویسنده)

در برابرت خود را پر میکنم از فرار نکردن

ای مرگ.