۱۳۸۹-۰۲-۰۴

ادبيات پشت کاميونی

ادبيات پشت کاميونی



لاستيك قلبمو با ميخ نگات پنچر نكن
*
بوق نزن ژيان
ميخورمت
*
بر در ديوار قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت: بی سوادم
*
قربان وجودت که وجودم زوجودت بوجود آمده مادر

*
شتاب مكن، مقصد خاك است
*
راديات عشق من ازبهر تو، آمد به جوش

گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
*
تو هم قشنگی
*
کاش جاده زندگی هم دنده عقب داشت

*
سر پايينی برنده
سر بالايی شرمنده
*
كاش ميشد سرنوشت را از سر نوشت
*
تند رفتن که نشد مردی
چشم انتظارم كه برگردی
*
يا اقدس

يا هيچكس
*
زندگی! نگه دار پياده ميشم
*
ای ماشين با مرام، نشو نامرد با ما
*
محبت از درخت آموز، که سايه از سر هيزم شکن هم برنميدارد

*
درياي غم ساحل ندارد
*
قربون دل غريب پرستت
*
از عشق تو ليلی ........... رفتم زير تريلی
*
دنبالم نيا اسير می شی
*
همه از مرگ مي ترسند من از رفيق نامرد



*

دختری از امت عیسی، گرفتارش شدم

یا محمد همتی کن تا مسلمانش کنم

*

در بیابانها اگر صدسال سرگردان شوی

به که اندر خانه ات محتاج نامردان شوی

*

عاقبت در رفتن از مدرسه

........


بعضی از ماها

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.


سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!

نتیجه اخلاقی:

بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم