۱۳۸۸-۰۹-۰۵

ريموت کنترل مخصوص کنترل کردن آقايان


خيام اگر ز باده مستي خوش باش





خيام اگر ز باده مستي خوش باش


گر با صنمي دمي نشستي خوش باش


پايان همه چيز جهان نيستي است


پندار كه نيستي، چو هستي خوش باش




این عکسی است که فضاپیمای وویجر از زمین گرفته است. عکسی که زمین را در فضای بیکران نشان می دهد. كارل ساگان فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:




دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود.
زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم.


................................................................


راستی اگر خوب به این عکس نگاه کنیم و بعد به عمر کوتاه خودمان فکر کنیم و اینکه ما با تمام دنیایی که برای خود ساخته ایم یک ذره ی بی مقدار از این نقطه کوچک بی مقدارتر هستیم، دیگر جایی برای غرور و تکبری که برای خود ساخته ایم باقی می ماند؟

شهر ما تهران

اخیراً اعلام شد که تهران یکی از ده شهر نامطلوب جهان برای سکونت شناخته شد. اما تهران جذابیت های منحصر بفردی هم دارد که در هیچ جای دنیانظیر ندارد

تهران تنها شهری است که در آن می توانید وسط خیابانهای آن نماز
بخوانید، وسط پارک شام بخورید، در رستوران به دیدن مانکن های لباس های مدل جدید بروید، در تاکسی نظرات سیاسی تان را بگویید، در کوه برقصید، امابرای ملاقات با نامزدتان باید به یک خانه خلوت بروید.

تهران تنها شهری است که در آن دو نفر روی دوچرخه می نشینند، چهار نفرروی موتورسیکلت می نشینند، شش نفر توی ماشین می نشینند، ۲۵ نفر توی مینی بوس می نشینند و ۶۰ نفر سوار اتوبوس می شوند.

تهران تنها شهری است در دنیا که پیاده ها حتما از وسط خیابان رد می
شوند، اتومبیل ها حتما روی خط عابر پیاده توقف می کنند و موتورسیکلت هاحتما از پیاده رو عبور می کنند..

تهران تنها شهر دنیاست که در آن همیشه همه چراغ ها قرمز است، اما هر کس دوست داشت از آن عبور می کند.

در تهران از همه جای ماشین ها صدا در می آید، جز از ضبط صوت آن.

در تهران هیچ جای زنها معلوم نیست، با این وجود مردها به همه جاهایی که دیده نمی شود نگاه می کنند.

همه در خیابان ها و پارک ها با صدای بلند با هم حرف می زنند، جز
سخنرانان که حق حرف زدن ندارند.

تهران تنها شهری است در دنیا که همه صحنه های فیلمهای بزن بزن را درخیابان های شهر می توانید ببینید، اما تماشای این فیلمها در سینما ممنوع است.

مردم وقتی سوار تاکسی می شوند طرفدار براندازی هستند، وقتی به مهمانی می روند اصلاح طلب می شوند و وقتی راه پیمایی می کنند محافظه کارند و وقتی سوار موتورسیکلت می شوند راست افراطی می شوند.


ماشین ها در کوچه های تنگ با سرعت ۷۰ کیلومتر حرکت می کنند، در
خیابانها با سرعت ۲۰ کیلومتر حرکت می کنند و در بزرگراهها پارک می کنندتا راه باز شود.

در شمال شهر تهران مردم در سال ۲۰۰۸ میلادی زندگی می کنند و در جنوب شهر در سال ۷۰ هجری قمری

۱۳۸۸-۰۹-۰۴

خانه ي ما اينجاست



من دلم مي خواهد

خانه اي داشته باشم پر دوست


کنج هر ديوارش


دوستهايم بنشينند آرام


گل بگو گل بشنو


هرکسي مي خواهد


وارد خانه پر عشق و صفايم گردد


يک سبد بوي گل سرخ


به من هديه کند


شرط وارد گشتن

شست و شوي دلهاست


شرط آن داشتن


يک دل بي رنگ و رياست


بر درش برگ گلي مي کوبم

روي آن با قلم سبز بهار

مي نويسم اي يار


خانه ي ما اينجاست


تا که سهراب نپرسد دگر


خانه دوست کجاست؟

۱۳۸۸-۰۹-۰۳

انیمیشن جالب: بخشی از زندگی یک دختر

زندگی یک دختر

تصویری که اشک هزاران نفر را ریخت

به نقل از وبلاگ خس و خاشاک (ما بیشماریییییییییییییییییم)


امروز ایمیلی دریافت کردم با عنوان “تصویری که اشک هزاران نفر را ریخت. ایمیل تصاویری از یک ماده شیر را نمایش می داد که پس از شکار کردن یک بز کوهی آفریقایی متوجه حامله بودن آن می شود و به جای خوردن شکارخود سعی می کند بچه درون شکم بز کوهی را نجات دهد. مطلبی که در ایمیل در مورد این تصاویر آمده بود این بود:

این شیرماده پس ازشکارکردن متوجه می شودکه شکارش بارداربوده وابتدابه نجات بچه شکارخودمی پردازد وبدون دریدن شکاری که بازحمت بدست آورده٬ بروی زمین درازکشیده ودق می کند.

مردن ماده شیر آن هم به این خاطر خیلی برایم عجیب بود، هر چند کل این داستان عجیب و تکان دهنده بود. این بود که به دنبال یافتن منبع اصلی تصاویر گشتم و تقریبا بلافاصله با وبسایت آقای گری وندر والت برخورد کردم، منبع اصلی این تصاویر تکان دهنده. اما در منبع اصلی خبری از مردن ماده شیر نبود. این شد که ایمیلی به ایشان نوشتم و از خود ایشان پرسیدم. جالب است که قبل از این خیلی های دیگر نیز در وبلاگ هایشان و یا وب سایت هایی که در مورد این تصاویر مطلبی نوشته اند مدعی شده اند آن ماده شیر پس از کمک به بچه آن بز کوهی می میرد! اما طبق جوابی که ایشان به من دادند نه تنها آن ماده شیر نمی میرد بلکه هم اکنون صاحب ۵ توله شیر هم هست!

و اما داستان واقعی این تصاویر عجیب و تکان دهنده در دنیای وحش:

یک صبح سه شنبه در حالی که عکاس به همراه تیم همراهش برای یافتن رد پایی از شیرها به سمت جنوب مادیکاو حرکت می کنند به طور کاملا غیر منتظره با لاشه یک بز کوهی و شیری در حال نفس نفس زدن در کنار لاشه او روبرو می شوند. شیر که مشخص است تازه شکار خود را بر زمین زده است کنار لاشه حرکت می کند. اما بر خلاف آنچه انتظار می رود، شیر ماده شکار خود را نمی خورد. عکاس که از دور شاهد این ماجراست شروع به تصویر برداری می کند. در زیر تصاویر این حادثه نادر را می بینید
27093980.jpg
ماده شیر و لاشه شکاری که تازه از نفس افتاده است
27094215.jpg
اولین کار شیر بعد از شکار دریدن شکم شکار است. این را در تمام کتاب های جانورشناسی می توانید بیابید!
27094278.jpg
تا اینجا همه چیز مانند کتابهایی که خوانده ایم پیش می رود. دوستان من نیز در اتومبیل توسط دوربین دوچشمی و فیلمبرداری مشغول تماشای صحنه هستند. و ما این طور تصور می کنیم که شیر در حال خالی کردن محتویات شکم شکار خویش است. که ناگهان یکی از دوستان من فریاد می زند: آن محتویات شکم نیست!
27094311.jpg
و حالا در مقابل خود شیری را می بینم که طعمه کشته اش حامله بوده است. در این مواقع شیرها به کار خوردن خود ادامه می دهند البته اگر مشکلی پیش نیاید. و اما از اینجا به بعد بود که ما را به حیرت واداشت... ماده شیر جنین بز کوهی را به آرامی به زمین گذاشت و شروع به بوییدن او کرد
27094320.jpg
زبان بدن برای یک ماده شیر و در موقعیت او بسیار عجیب بود. او از اتفاقی که افتاده بود سخت متحیر و مات و مبهوت بود. به اطراف خود نگاه می کرد تا ببیند آیا کسی برای کمک کردن هست
27094326.jpg
بعد از مدتی ماده شیر به خالی کردن محویات شکم بز کوهی ادامه داد و در تمام مدت اینطور به نظر می رسید که سعی می کند تا حد امکان از جنین دور باشد
27094344.jpg
بعد از مدتی دیگر و در حالی که هنوز هیچ قسمت از بند شکار خود را نخورده است، مجددا توجه اش به سمت جنین می رود و به آرامی او را از زمین بلند می کند
27094365.jpg
او ایستاده است در حالی که جنین بز کوهی در دهانش است و برای مدتی به اطراف نگاه می کند. به همه جهت ها، شاید برای یافتن چیزی... و بعد از چند دقیقه به آرامی به سوی بیشه ای که در نزدیکی شکارش است حرکت می کند
27094379.jpg
او مجددا می ایستد و جنین را به آرامی بر زمین می گذارد. و در تمام مدت با نگاهی هیجان زده و عصبی به اطراف نگاه می کند. سپس با نوک بینی به جنین ضربه می زند و به آرامی او را درست مانند توله هایش از پشت گردن میگیرد و بلند می کند
27094404.jpg
بعد از چند دقیقه دوباره به سمت لاشه شکاری بر میگردد که هنوز چیزی از آن را نخورده است. کنار او می ایستد و سپس به آرامی همانجا دراز می کشد. شیر ماده به چه چیزی می اندیشد؟ چرا او این چنین عمل کرد؟

طبق گفته آقای گری وندر والت عکاس این صحنه شگفت آور، این یکی از عجیب ترین و خارق العاده ترین صحنه هایی بوده است که در حیات وحش و درطول عمر خود مشاهده کرده است

چند داستان کوتاه

از : شل سیلور استاین


آرزوهایی که حرام شدند

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

عشق می ورزیدند و محبت میکردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا ......

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق میزدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!








بخشايش
پير با مريد خاص خو ملاقات کرد و از او در مورد پيشرفت معنوى اش پرسيد . مريد در پاسخ گفت که حالا ديگر مى تواند هر لحطه روز، خود را وقف خداوند کند.
پير گفت: پس تنها چيزى که باقى مانده اين است که دشمنانت را عفو کنى.
مريد وحشت زده به استاد خويش نگاه ى انداخت : اما اينکار لازم نيست . من نسبت به دشمنانم هيچ احساس کينه اى ندارم.
پير گفت: تو فکر مى کنى خداوند نسبت به تو احساس کينه دارد؟
مريد پاسخ داد : البته که نه.
پير:- با اينحال از او طلب بخشايش مى کنى، نمى کنى؟ با دشمنانت نيز همين کار را بکن گر چه شايد نسبت به آنها احساس کينه نداشته باشى . شخصى که بخشايش مى کند در حال تطهير و معطر ساختن دل خود است.







زندگي بهتر

غريبه اي در صومعه اسكتا سراغ كشيش ارشد را گرفت و به او گفت: " ميخواهم زندگيم را بهتر كنم اما نمي توانم از اين همه افكار گناه آلودي كه به ذهنم خطور مي كند جلوگيري كنم.

باد در بيرون از صومعه در حال وزيدن بود. پدر گفت :" اينجا خيلي گرم است. فكر نمي كنم بتواني كمي از آن باد بيرون را بربايي و باخود به اينجا بياوري تا اتاق خنك شود! "

غريبه گفت : " اين غير ممكن است."

پدر جواب داد:" دوري از افكاري كه خداوند را از ما ناراضي مي كند، غير ممكن است، اما اگر بداني چگونه به وسوسه هايت جواب منفي بدهي آنها صدمه اي به تو نخواهند رساند."

۱۳۸۸-۰۹-۰۲

خوشحال کردن

چگونه یک زن رو خوشحال کنیم ؟!


براي خوشحال کردن يک زن...
يک مرد فقط نياز دارد که اين موارد باشد :

1.
يک دوست

2.
يک همدم

3.
يک عاشق

4.
يک برادر

5.
يک پدر

6.
يک استاد

7.
يک سرآشپز

8.
يک الکتريسين

9.
يک نجار

10.
يک لوله کش

11.
يک مکانيک

13.
يک متخصص چيدمان داخلي منزل

15..
يک متخصص مد

16.
يک روانشناس

17.
يک دافع آفات

18.
يک روانپزشک

19.
يک شفا دهنده

20.
يک شنونده خوب

21..
يک سازمان دهنده

22.
يک پدر خوب

23.
خيلي تميز

24.
دلسوز

25.
ورزشکار

26.
گرم

27.
مواظب

28.
شجاع

29.
باهوش

30.
بانمک

31.
خلاق

32.
مهربان

33.
قوي

34.
فهميده

35.
بردبار

36.
محتاط

37.
بلند همت

38.
با استعداد

39.
پر جرأت

40.
مصمم

41.
صادق

42.
قابل اعتماد

43.
پر حرارت

بدون فراموش کردن :

44.
تعريف کردن مرتب از او

45.
عشق ورزيدن به خريد

46.
درستکار بودن

47.
بسيار پولدار بودن

48.
تنش ايجاد نکردن براي او

49.
نگاه نکردن به بقيه دختران

و در همان حال، شما بايد :

50.
توجه زيادي به او بکنيد، و انتظار کمتري براي خود داشته باشيد

51.
زمان زيادي به او بدهيد، مخصوصاً زمان براي خودش

52.
اجازه رفتن به مکانهاي زيادي را به او بدهيد، هيچگاه نگران نباشيد او کجا مي رود.

بسيار مهم است :

53.
هيچگاه فراموش نکنيد :

*
سالروز تولد
*
سالروز ازدواج
*
قرارهايي که او مي گذارد



چگونه يک مرد را خوشحال کنيم :


1.
تنهاش بذاريد!!!!



شهر سوخته اما پیشرفته

شهر سوخته اما پیشرفته













شهر سوخته اما پیشرفته







شهر سوخته در ۵۶ کیلومتری زابل در استان سیستان و بلوچستان و در حاشیه جاده زابل - زاهدان واقع شده است



این شهر در ۳۲۰۰ سال قبل از میلاد پایه گذاری شده است

«کلنل بیت» یکی از ماموران نظامی بریتانیا از نخستین کسانی است که در دوره قاجار و پس از بازدید از سیستان به این محوطه اشاره کرده و نخستین کسی است که در خاطراتش این محوطه را شهر سوخته نامیده و آثار باقیمانده از آتش سوزی را دیده است

شهر سوخته دارای نظام مرتب و منظم آب‌رسانی و تخلیه‌ی فاضلاب بوده است

اولین جراحی بروی مغز در این شهر و بروی سر یک دختر بچه انجام گردیده است

بر مبنای یافته‌های باستان شناسان شهر سوخته ۱۵۱ هکتار وسعت دارد

براي نخستين بار در شهر سوخته يك چشم مصنوعي متعلق به 4800 سال پيش كشف شد. این چشم مصنوعی متعلق به زنی 25 تا 30 ساله بوده که در یکی از گور های شهر سوخته مدفون شده بوده است.

چشم مصنوعی شهر سوخته

کشف اولین خط کش جهان با قدمت بیش از پنج هزار سال

این خط کش به طول 10 سانتیمتر با دقت نیم میلیمتری و از جنس چوب آبنوس است. کشف خط کش در شهر سوخته زابل نشانگر این است که ساکنان این شهر باستانی دارای پیشرفت های زیادی در زمینه علم ریاضیات بوده اند

قدیمی ترین تخته نرد جهان

از گور باستانی موسوم به شماره 761 کهن ترین تخته نرد جهان به همراه 60 مهره ی آن در شهر سوخته پیدا شد. این تخته نرد بسیار قدیمی تر از تخته نردی است که در گورستان سلطنتی «اور» در بین النهرین پیدا شده بود.

مخترع انیمشین در جهان ما بوده ایم نه چینی ها

نخستین انیمیشن جهان

باستان شناسان هنگام کاوش در گوری 5 هزار ساله جامی را پیدا کردند که نقش یک بز همراه با یک درخت روی آن دیده می شود. آن ها پس از بررسي اين شي دريافتند نقش موجود بر آن برخلاف ديگر آثار به دست آمده از محوطه‌هاي تاريخي شهر سوخته، تکراري هدفمند دارد، به گونه‌اي که حرکت بز به سوي درخت را نشان مي دهد. هنرمندی که جام سفالين را بوم نقاشي خود قرار داده، توانسته‌ است در 5 حرکت، بزي را طراحي كند كه به سمت درخت حركت و از برگ آن تغذيه مي کند.

جام شهر سوخته

حاصل انیمیشن و باز سازی آن بروی کامپیوتر

به گفته اين باستان‌شناس، بز از جمله حيواناتي است كه در رسيدن به ارتفاعات تبحر داشته و مي‌تواند با يك حركت جهشي به سمت بالا حركت كند. هنرمند نقاش شهر سوخته‌اي، با دقت و زبردستي موفق به تصوير كردن جهش اين بز شده است.

انیمیشن شهر سوخته

از دیگر اشیای مهم از میان هزاران شی یافت شده، می‌توان از سفال با امضای سفال‌گر بر روی آن، چکش، سوزن، شهرک‌های مسکونی و ساختمان‌های همه‌گانی هم‌چون آپارتمان، بذر خربزه، حبوبات، ماهی خشک کرده، برنج، زیره، کوره‌های سفالگری، کوره‌های ذوب فلزات، دکمه، تبر، بندکفش، قلاب، شانه سر، طناب، سبد، گل مو، قاب‌های چوبی، کفش، کمربند و ... نام برد.

قدیمی ترین تاس جهان :



۱۳۸۸-۰۸-۲۸

شماره تلفن

نویسنده : سهیل میرزایی

شماره تلفن

پسر روبه روی دختر ایستاد وگفت : می تونم چند لحظه وقتت رو بگیرم؟

دختر بدون اینکه چیزی بگوید تنها به او نگاه کرد

پسر کاغذی از جیبش در اورد و به دختر داد و گفت : این شماره ی منه

همانطور که دور می شد گفت :منتظر تماست هستم .

دختر نگاهی به شماره انداخت و کاغذ را در دستش مچاله کرد .

دوستش بادو تا لیوان آب پرتقال از آبمیوه فروشی بیرو ن آمد . یکی از آنها را به او داد .کنار او نشست و لبخند زنان پرسید : کی بود ؟!!

دختر لیوان را کنار پایش گذاشت کاغذ را نشان داد و با حرکات دست و صدایی شبیه رررر....بو برای دوستش ماجرا را تعریف کرد .

دوستش آهی کشید و گفت : چه شانسی داری تو دختر !

تنهایی

داستان کوتاه کوتاه (تنهایی)
نویسنده:سهیل میرزایی

تنهایی

سنگ از دست پسر بچه رها شد وبه سینه شیشه خورد.

شیشه که صدپاره شده بود گفت:خدایا شکرت.

سنگ با تعجب گفت:خدایا شکرت!؟

شیشه گفت:وقتی که تنها باشی همنشینی با سنگ هم موهبتی است.

داستان کوتاه کوتاه(داری به چی فکر میکنی؟

نویسنده:سهیل میرزایی

داری به چی فکر میکنی؟

-عزیزم داری به چی فکر میکنی؟

زن به خودش آمد و گفت:هیچی٬همینطوری

-نه٬بگو داشتی به یه چیزی فکر میکردی

-خیلی دلت می خواد بدونی؟

-آره

-راستش داشتم به مرد رویاهام فکر می کردم.مردی که می خواست منو خوشبخت کنه

ولی تو تمام رویاهای منو بهم زدی.

مرد با عصبانیت پرسید:اون کیه؟

زن با صدای بغض آلودی گفت:خود تو

تکرار

تکرار۱

زن به پرنده نگاه کرد که به جوجه هایش غذا می داد.

آهی کشید:چی می شد اگه یه بچه داشتیم.

مرد گفت:اگه بخوای از میوه ی ممنوعه می خورم.

زن دست در نهر عسل فرو برد.همراه با جریان آن را

تکان داد و گفت:نه.نه،همان یک بار کافی بود.

تکرار۲

هابیل فربه ترین گوسفند را برای قربانی برد.

قابیل مرغوب ترین گندم را برد.

خداوند قربانی ی هر دو را پذیرفت.

او این بار انسان را از آب،باد،خاک،آتش و کمی موم عسل آفریده بود.

تکرار۳

- داشتی به چی فکر می کردی؟

زن آه کشید:داشتم به زمین فکر می کردم.

- ولی اون جا ما خیلی اذیت شدیم.یادت که نرفته؟

زن به آسمان نگاه کرد:در عوض چیزی داشتیم که مال خودمون بود.

- اشتباه نکن.من و تو هیچی از خودمون نداشتیم.

زن دست در نهر عسل کرد.به نقطه ایی خیره شد:چرا داشتیم.

- چی داشتیم؟

زن کمی از عسل را چشید و گفت:آزادی.

کلاغی از روی شاخه ی درختی پرید.

ماری از کنار پای مرد رد شد.

همهمه ی حیوانات فضای بهشت را پر کرده بود.

شیطان، پشت درختی ایستاده بود و با خوش حالی دست به هم می مالید.

فرشته ها، نگران و مضطرب، به خداوند خیره شده بودند.

خدا، متفکرانه به زمین نگاه کرد و سر تکان داد.

نویسنده:سهیل میرزایی

هديه ي تولد

كلاغ، بال زنان پر عقابي را كه به منقار داشت

جلوي چشم مترسك تكان داد.

روي سر اوايستاد. پر را گوشه ي كلاه او فرو كرد.

بال ها را باز كرد. جستي زد و

آمد روي دست مترسك:تولدت مبارك.

مترسك با خوشحالي فرياد زد:واي خداي من،ممنونم كه به ياد من بودي.

كلاغ سر پايين انداخت:از هديه ايي كه برات آوردم،خوشت مي آد؟

مترسك لبخند زد:اين اولين و بهترين هديه اييه كه گرفتم.

و به كلاغ ها نگاه كرد كه مشغول غارت محصول ذرت بودند.

نيش خند زد و گفت:خوب،البته خيلي هم ترسناك تر شدم.

هر دو خنديدند..

صداي شليك چند گلوله به هوا بلند شد.

صداي بال زدن، غار غار كلاغ ها و سكوت.......

مترسك، چند پر سياه راديد كه رقصان از جلوي چشمش

گذشتند و روي زمين افتادند.

خواست تكاني بخورد.

كشاورز پاي او را محكم تر از آن چه فكر مي كرد در زمين فرو كرده بود.....!!!!

نويسنده:سهيل ميرزايي

صدا نمی آد

مرد گوشی را برداشت و شماره گرفت.

چند لحظه بعد زن از پشت خط گفت:بفرمایید؟...الو؟!...الو؟!!...چرا حرف نمی زنی؟!!!

مکث کرد و با لحن ملایم تری ادامه داد:عزیزم!..بهنام!؟...تویی؟...

من که بابت دیشب عذر خواستم.خواهش می کنم با من حرف بزن.

بهنام جان؟!!!....

مرد با صدای لرزانی گفت:عزیزم،من ام،نادر.

زن با صدای بلند جواب داد:صدا نمی آد..نمی شنوم چی میگی..بلندتر حرف بزن.

مرد به دهنی گوشی نگاه کرد.نیش خند زد و آن را سر جایش گذاشت.

از باجه که بیرون آمد دوستش پرسید:به کی تلفن زدی؟!

مرد گفت:به همسر سابقم!!!!

هرگز زود قضاوت نکن !

هرگز زود قضاوت نکن !



مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.



باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند.

لبخندی که زندگی ام را نجات داد!

لبخندی که زندگی ام را نجات داد!
بسیاری از مردم كتاب "شاهزاده كوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همه ندانند كه او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وكشته شد .


قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیكتاتوری فرانكو می جنگید . او تجربه های حیرت آو خود را در مجموعه ای به نام لبخند گرد آوری كرده است .


در یكی از خاطراتش می نویسد كه او را اسیر كردند و به زندان انداختند او كه از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود كه روز بعد اعدامش خواهند كرد مینویسد :


"مطمئن بودم كه مرا اعدام خواهند كرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا كنم كه از زیر دست آنها كه حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یكی پیدا كردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی كبریت نداشتم .



از میان نرده ها به زندانبانم نگاه كردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یك مجسمه آنجا ایستاده بود .



فریاد زدم "هی رفیق كبریت داری؟ " به من نگاه كرد شانه هایش را بالا انداخت وبه طرفم آمد . نزدیك تر كه آمد و كبریتش را روشن كرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این كه خیلی به او نزدیك بودم و نمی توانستم لبخند نزنم .



در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر كرد میدانستم كه او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید و روی لبهای او هم لبخند شكفت . سیگارم را روشن كرد ولی نرفت و همانجا ایستاد مستقیم در چشمهایم نگاه كرد و لبخند زد من حالا با علم به اینكه او نه یك نگهبان زندان كه یك انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا كرده بود .



پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان كیف پولم را بیرون آوردم وعكس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ایناهاش "



او هم عكس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی كه برای آنها داشت برایم صحبت كرد. اشك به چشمهایم هجوم آورد . گفتم كه می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم كه بچه هایم چطور بزرگ می شوند .



چشم های او هم پر از اشك شدند. ناگهان بی آنكه كه حرفی بزند . قفل در سلول مرا باز كرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن كه به شهر منتهی می شد هدایت كرد نزدیك شهر كه رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنكه كلمه ای حرف بزند.



یك لبخند زندگی مرا نجات داد!

ترافیک

ترافیک
پشت چراغ قرمز ایستاده بود و داشت به ثانیه شمار نگاه می کرد .

سرو صدا و گرما واز همه بدتر انتظار داشت کلافه ش می کرد

حس میکرد با حرکت ثانیه شمار قلبش یه ضربه می زنه

ثانیه شمار رسید به ده و مرد شروع کرد به شمردن

۱۰

۹

۸

۷

۶

۵

۵

سر ۵ ثابت موند

حس می کرد قلبش دیگه نمی زنه

نمی تونست نفس بکشه

چراغ سبز شد ولی ماشینها پشت یه ماشین که داشت بوق ممتد میزد مونده بودن.


با شما صحبت داشتیم برنگ شما شدیم!

روزی شیخ به راهی میگذشت كناسان مبرز پاك میكردند و آن نجاست بخیك بیرون می آوردند.

صوفیان چون انجا رسیدند خویشتن فراهم گرفتند و میگریختند شیخ ایشان را بخواند و گفت:

این نجاست با ما به زبان حال سخنی میگوید

میگوید:ما آن طعامهای خوش بوی با لذتیم كه شما زر و سیم بر ما میفشاندید و جان ها از بهر ما نثار میكردید

بیك شب كه با شما صحبت داشتیم برنگ شما شدیم! از ما به چه سبب میگریزید؟ ما را از شما می باید گریخت!

چون شیخ این سخن تقریر كرد فریاد از جمع بر آمد و بگریستند و حالت ها رفت!

از كتاب یكسان نگریستن شیخ ابو سعید ابولخیر

۱۳۸۸-۰۸-۲۷

نقشه و کشور تهران از نگاه بچه تهرانی ها


برای لحظة آخر

بازم یه شعر قشنگ از دوست و همخونه ی عزیزم

پوریا شیرانی

برای لحظة آخر چه زود می رفتی

چه بی خیال من و هر چه بود می رفتی

دلم به راه تو سد شد، دل مرا بردی

که بی قرار و خروشان چو رود می رفتی

□ □

تو بهترین غزل زخم های دل بودی

برای درد من اما چه سود، می رفتی..

برای آمدنت آتشم زدی کآخر

ز جان خامش من همچو دود می رفتی!

□ □

زچشم خسته ام آنروز گریه می آمد

دلم اگرچه غزل می سرود، می رفتی

بسان مرغک بی آشیان نمی ماندی

چون او که بهر کسی پر گشود می رفتی،

□ □

تو از بزرگی دشت سکوتِ من ،دلگیر

به دنج صحبت و گفت و شنود می رفتی

به نا کجای غریبی که من نمی دانم

به سمت و سوی طلوعی کبود می رفتی

□ □

دگر به وعده نمی شد تورا نگه دارم

که با تمام تلاش و وجود می رفتی

من آتشین دل و دلسوز دلخوشی هایم

تو بی خیال من و هر چه بود می رفتی ...

پوریا شیرانی

۱۳۸۸-۰۸-۲۶

نیسان گاوی

انسان محکوم به آزادی است !

چشم پروردگار

This photo is a very rare one, taken by NASA. این عکس بسیار نفیس و کمیاب هست كه توسط ناسا گرفته شده
This kind of event occurs once in 3000 years. فقط هر سه هزار سالی یک بار اتفاق می افتد

Called 'The Eye of God.' اسمش را چشم پروردگار گذاشته اند

سلامتی

قديم نديما دستشوئي ما ايراني ها (اون موقع بهش ميگفتند خلاء) يک گوشه در
دورترين نقطه حياط بود که بابابزرگ و مامان بزرگاي ما وقتي ميخواستند بروند
داخل مستراح يک دستمال به سرشون ميبستند .

اون موقع دليل اين کار اين بود که بخارات ناشي از ادرار(شامل اسيد اوريک و
فسفريک و..) روي پوست سر و موهاي سر و بالطبع سلامتي تاثير فزاينده ائي داشت و
يکي از عوامل ريزش مو بود…در ضمن مثل الان اينطوري نبود که بروند مستراح و 6
ساعت بنشينند راجع به مسائل روزمره تفکر کنند.چون حتي در شريعت ما مسلمانها ذکر
شده که ماندن زياد در مستراح و حرف زدن در آن مکروه است.

الان مستراح ما ايراني ها صااااف اومده وسط هال و اتاق پذيرائي و تازه بين سنگ
توالت و محل شستن دست هيچ دري هم وجود نداره ..به دليل مشکلات تغذيه ما ايراني
ها مجبوريم حداقل 10 دقيقه اونجا بساط پهن کنيم و خانم خونه هم يک حوله انداخته
روي جا حوله ائي در دستشوئي و خبر نداره اين حوله چه نقشي در جذب بخارات سمي
ادرار و مدفوع دارد و آقاي بيچاره هم بعد از وضو و شستن صورت اون حوله را
ميماله توي صورتش و فاتحه مع الصلوات. (يعني آخر آلودگي)

اين موضوع را من با محلول تنتوريد و.. امتحان کردم و حوله حاوي اين بخارات را
داخل آن قرار دادم و ديدم ظرف چند دقيقه اين محلول حاوي انواع اسيدهاي باز شده
است. خلاصه اينکه يکي از عوامل ريزش مو و بيماري هاي ما ايراني ها همين بخارات
ناشي از ادرار در توالت هاي ماست.

براي حل اين موضوع: اول حوله را خارج از توالت و روي جاي مخصوص قرار دهيد. دوم:
روي سنگ پا کمي سرکه ريخته و هفته ائي يک دفعه اين سنگ پا را به مدت 4 ساعت در
کنار سنگ توالت قرار بدهيد.در ضمن قرار دادن سنگ نمک هم عامل جذب اين بخارات
سمي خواهد بود.

راستي حالا که صحبت از توالت شد بد نيست بدونيد: قديم نديما وقتي توي جنگ کسي
جراحت ميديد و بدنش زخم برميداشت فورا” روي زخم خود ادرار ميکرد و يک موم عسل
روي آن قرار ميداد و با پارچه روي زخم را ميبست.

دليلش هم اينه که ادرار استرليزه ترين و پاکيزه ترين محصول توليدي از کليه و
بدن است و دليل اينکه دين اسلام آن را نجس شمرده اين است که تا در محيط آزاد و
خارج از بدن قرار گيرد به علت اين استرليزه بودن فورا” باکتري و آلودگي محيط را
به خود جذب ميکند و نجس ميشود.

بگذريم: بريم سراغ چيزاي خوب تر:

شما وقتي سيب زميني را بصورت پخته از آتيش بيرون مي آوريد ظرف يک ساعت در معده
هضم خواهد شد. سيب زميني آب پز ظرف 4 ساعت هضم ميشود و سيب زميني سرخ کرده ظرف
12 ساعت نصفش هضم و نصفش از طريق معده اخراج خواهد شد.

اين رو گفتم براي پدر مادرهايي که به بچه بيچاره چيپس ميدهند و شب طفل بيچاره
موقع خواب بايد صد دفعه اين پهلو و آن پهلو شود تا در آخر سم حاصل از اين چيپس
جذب بدنش شود.

کساني هم که سراغ من مي آيند و اعلام ميکنند: چرا ميگيد پفک سمي است؟

جهت اطلاع کافي است پفک را با آب خيس کنيد و با شصت دستتان آن را به سراميک
آشپزخانه بچسبانيد. بعد از 8 ساعت عمرا” بتونيد اين پفک خشک شده را از ديوار
بکنيد. بايد کلي کاردک و چاقو بزنيد تا کنده شود. حالا حساب کنيد اين پفک با
بزاق چسبنده خيس ميشود و وارد ديواره معده ميشود….

يک روش هم براي کساني که مدعي هستند سيستم گوارش و جذب آنها هيچ مشکلي ندارد:

يك حبه سير را بطور كامل بدون جويدن و خورد شدن قورت داده اگر قبل از 24 ساعت
از بدن خارج شد بدن سالم است زيرا در اين مدت هيچ ميكروبي در بدن نمي تواند رشد
كند.و اگر طولاني تر شد دچار يبوست (محل رشد ميكروب )بوده و بيماريد

بعد از تمام اين حرفها ميخواهم يک نسخه سحر آميز به کساني بدهم که از ضعف اعصاب
و سوزش و تپش قلب رنج ميبرند…تا يک موضوعي پيش مياد زود قاطي ميکنند و عصباني
ميشوند.

يک سيب خنک(يخچالي) را رنده کنيد + داخل اين پالودهء سيب يک قاشق چايخوري تخم
بادرنجبويه(فرنجمشک) اضافه کنيد + يک استکان عرق بهار نارنج + يک استکان عرق
بيدمشک اضافه کنيد. يک قاشق قبل از خواب صبح يا ظهر و شب ميل کنيد.

اين مجموعه سحرآميز اعصاب را آرام ميکند و قلب را از سوزش و تشنج باز ميدارد و
خواب آرامي در پي خواهد داشت.



--
اين پيام را براي ديگران هم بفرستيد

عقاب

لطفا بعد از خواندن بیشتر تامل کن-


عمر عقاب از همه پرندگان نوع خود درازتر است
عقاب می تواند تا 70 سال زندگی کند.
ولی برای اینکه به این سن برسد باید تصمیم دشواری بگیرد.
زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:
چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی توانند طعمه را گرفته را نگاه دارند.
نوک بلندو تیزش خمیده و کند می شود
شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن پرها به
سینه اش می چسببند و پرواز برای عقابل دشوار می گردد..
در این هنگام عقاب تنها دو گزینه در پیش روی دارد.
یاباید بمیرد و یا آن که فراینددردناکی را که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد.
برای گذرانیدن این فرایند عقاب باید به نوک کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند.
در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می کوبد تا نوکش از جای کنده شود.
پس از کنده شدن نوکش ٬ عقاب باید صبر کند تا نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ٬ سپس باید چنگال 4 پیش را از جای برکند.
زمانی که به جای چنگال های کنده شده ٬ چنگال های تازه ای در آیند ٬ آن وقت عقابل شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند.
سرانجام ٬ پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد دوباره نام دارد آغاز کرده ...
و 30 سال دیگر زندگی می کند.




چرا این دگرگونی ضروری است؟؟؟

بیشتر وقت ها برای بقا ٬ ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم.

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی ٬ عادتهای کهنه و سنتهای گذشته رها شویم.

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرستهای زمان حال بهره مند گردیم.

۱۳۸۸-۰۸-۲۵

بیانیه جمعی از موسقیدانان ایرانی: وزارت ارشاد مخالف و مانع جدی موسیقی


جمعی از هنرمندان موسیقی ایران در بیانیه‌ای اعتراض خود را به نحوه عملکرد وزرات ارشاد دولت کودتا اعلام کردند. متن کامل این بیانیه که یک نسخه از آن در اختیار سایت موج سبز آزادی قرار گرفته به شرح زیر است:


در حالی که در کشورها و ممالک دیگر، اجرای موسیقی از سوی هنرمندان، برای آن کشور و دولتش، افتخار و به عنوان فرصتی برای ارایه استعداد و توانایی های یک هنرمند و نشان دادن فرهنگ و هنر آن منطقه به حساب می آید، در ایران غیر از نهادها و گروه ها و افراد مختلفی که به عنوان مانع و مخالف موسیقی شمرده می شوند، مهم ترین عامل جلوگیری از رشد و شکوفایی این هنر را در مملکتمان وزارتی باید بدانیم که وظیفه‌اش مثلاً حمایت از هنر و هنرمند است! این در حالی است که این وزارت، باید حامی اصلی هنر باشد و نه مانع جدی آن! این وزارت نامش فرهنگ و ارشاد اسلامی است که صدور یک مجوز را برای یک هنرمند موسیقی، افتخار و جزو بیلان کاری خود می داند! البته برای خودشان و همگان روشن است که این امر، وظیفه این نهاد است و طبیعی است که مثلاً به اختیارات وزارت بهداشت و یا وزارت جهاد کشاورزی و امثالهم ربطی ندارد که فرض کنیم آنها باید برای یک کنسرت، مجوز بدهند و حالا وزارت ارشاد اسلامی – می گوییم ارشاد اسلامی، چون فرهنگش فعلاً برای نام آن مصداقی ندارد! – می خواهد شق القمر کند و مجوزی از طرف یك نهاد دیگر برای یک اجرای موسیقی صادر نماید! حال آن که این وزارت محترم باید بداند و آگاه باشد كه نباید به دادن مجوز افتخار کند، باید به این مسأله افتخار کند که هنرمندان ایران، همین قانون ناتمام را هم ملاک می دانند و می آیند مجوز می گیرند تا هنر خود را در معرض دید و قضاوت عموم بگذارند.


از این مسأله که بگذریم، وزارت ارشاد اسلامی غیر از هنرمندان موسیقی، برای حافظ و سعدی و مولانا هم تصمیم می گیرد! این بزرگان، برای هر کشوری یک مدال زرین افتخار محسوب می شوند و نه تنها ایرانیان، بلکه تمام ادبا و مردم جهان به این شاعران و ادبیان احترام می گذارند، حال آن که آقا و خانم به اصطلاح کارشناس برای موسیقیدان انتخاب می کند که شما حق داری این غزل حافظ را بخوانی یا نه! تازه شعرهای آنان را اصلاح هم می کند! این مسأله مضحکی است که اتفاق افتادنش در قرن بیست و یکم در یک مملکت، نشان از ضعف فرهنگی و هنری و فکری مسؤولان مرتبط آن و کوته نگری دسته ای است كه با هنر و هنرمند و به خصوص موسیقی مخالف اند. از سوی دیگر برای گرفتن مجوز کنسرت، یک جزوه کامل به شما می دهند که بفرمایید پر کنید، نام جد اندر جد شما را می پرسند و می خواهند که در برگه بنویسید تا بلکه در یک شب، کنسرتی بتوانید برگزار کنید، در حالی که برای هر آدم عاقلی واضح و مشخص است که معمولاً جز یکی دو گروه، پدر و مادر بقیه هنرمندان موسیقی نقشی در اجرای کنسرت های او ندارند! اگر مرده باشند که نوشتن و ننوشتن اسم شان فرقی ندارد و اگر هم زنده باشند که شاید بیایند در سالن اجرا، دستی برای او بزنند و بروند که اگر چون دست می زنند، باید اسم شان در آن جزوه کذایی کسب مجوز کنسرت باید درج شود، پس اسم همه حضاری که برای یک هنرمند دست می زنند، باید در آن برگه ها بیاید! البته به نکته عجیب دیگری نیز در اینجا باید اشاره نماییم که در کل اصلاً هنرمندان موسیقی نمی دانند خانه موسیقی چیست و چه نقشی در موسیقی مملکت دارد، دفتر موسیقی چه کار دارد، انجمن موسیقی وظیفه اش چیست، اما به نیکی می دانند همه اینها جز اسم، چیز بیشتری نیستند و دیگر نهادها هستند که تصمیم گیرنده و در واقع مانع اجرای با آرامش و بدون دغدغه موسیقی در ایران هستند که با کمک « وزارت ارشاد اسلامی »، این صفت مانع بودن را به خوبی و تمام و کمال اجرا می کنند! بدانید و آگاه باشید در مملکتی که هنر و هنرمندش و به خصوص هنرمند موسیقی و موسیقیش برای یک اجرای ساده تا این حد مشکل داشته باشد، آن مملکت حتماً یک جای کارش حسابی لنگ می زند! خب، دوستان گرامی! عزیزان ما! حداقل اگر کمکی به هنرمند نمی کنید، باعث شر نشوید و این توانایی را از او نگیرید که حتی برای ارایه هنرش هم در مملکت خودش عاجز باشد و برای یک ساعت اجرا، هفت خوان که چه عرض کنیم، صد خوان را بخواهد بگذارد.


آخر هنرمند مملکت باید برود تأیید صلاحیت بشود تا بتواند کار اجرا کند؟! آخر این مسأله باعث خجالت و شرم آور نیست؟ اصلاً چه کسی می خواهد صلاحیت او را تأیید کند؟ اگر هنرمندی صلاحیت ندارد که بیخود، به او مجوز انتشار اثر صوتی و تصویری داده اند و اگر هم دارد که دیگر نیازی نیست که فردی که از هنر به اندازه پشیزی نمی داند، بخواهد صلاحیت او را تأیید کند! مگر این اندیشه و ذهنیت در بین آنهایی که باید از حداقل اندیشه و تفکر در كار و زندگی خود برخوردار باشند، وجود ندارد که ذره ای با خودشان بیاندیشند که چرا این همه هنرمند ایرانی در خارج از کشور برنامه اجرا می کنند و حاضر نیستند حتی یک ثانیه هم در ایران برنامه داشته باشند؟ واقعاً جوابش را نمی دانند یا خود را به خواب زده اند؟ اما ما جوابش را به شما خواهیم داد: مشکل آنان مردم نیستند. مشکل آنان ایران نیست. آنان عاشق ایران و عاشق ایرانی اند. آب و خاك وطن را با تمام این كره خاكی عوض نمی كنند، امّا مشکل اصلی آنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که خود را به خواب زده است و همین طور مشکل شان، دیگر گروه ها و نهادهای پنهانی است که به دلیل کوته فکریشان، لذت درک و وجود نعمت و موهبت الهی موسیقی از سوی خداوند متعال به آنان عطا نشده است. البته باز هم می گوییم اگر کسی چیزی نداند، می شود توجیهی برایش پیدا کرد، اما اگر کسی خودش را به نادانی بزند، آن وقت دیگر فریاد وامصیبتا باید سر داد! مشکل هنرمند ایرانی هم همین است که گرفتار کسانی شده است که خود را به نادانی زده اند. ایران و ایرانی با هنر و فرهنگش زنده است، آن وقت عده ای بی هنر باید صلاحیت موسیقیدان را تأیید کنند که نه می دانند ساز چیست، نه می دانند آواز چیست، نه می دانند شعر چیست، نه می دانند حافظ و سعدی کیست و در یک کلام هیچ چیز از فرهنگ و هنر و ادب نمی دانند و متأسفانه با آنها کاری هم نمی توان کرد،چون سطح تفکرشان به همین جا ختم می شود و متأسفانه همین ها هم هستند که برای چهار نفر هنرمند فهیم تصمیم گیرنده شده اند و برای او تعیین تکلیف هم می کنند! موسیقیدان به آقا و خانم ایکس باید تعهد بدهد که کارش جز آن چیزی که به عنوان لوح فشرده تصویری ارایه می دهد، نباشد! شعرش همان باشد. روی صحنه حرکت اضافی نکند! نفس زیادی نکشد! نمی دانیم این همه ترس و محافظه کاری برای چیست؛ واقعاً نمی دانیم. معنی این همه ترس را نفهمیده ایم واقعاً. خودتان بگویید تا ما بدانیم. همه دنیا كنسرت برگزار می كنند كه در هر شب، 20 تا 30 هزار نفر آدم می روند این كنسرت را می بینند، آن وقت در اینجا برای یك كنسرت كه هر شب در نهایت 4000 نفر آن را ببینند می توانند – آن هم تنها در تهران و نه جاهای دیگر!



باید اینجا و آنجا اعلام و اعمال نظر كنند كه می شود یا نمی شود، چون از تجمع چند علاقمند برای دیدن یك برنامه موسیقی، ترس و واهمه وجود دارد! اگر آن كشورها آن گونه كه ما می گوییم، با ملت شان روراست نیستند و به زعم ما، هزاران مشكل دارند و باید مدیریت شان كنیم، پس چرا آنها نمی ترسند كه آن همه جمعیت بروند كه در یك شب كنسرت موسیقی ببینند و نیازی به تأیید نظر هزار اداره و رییس و مرئوس دیده نمی شود و اگر دولت ما خیلی خوب است و داعیه مدیریت جهان را دارد، پس چرا حتی برای یك كنسرت كوچك هم فرمانداری و اماكن و امثالهم هم باید اعمال نظر بی دلیل و غیر منطقی كنند كه بشود یا نشود! برادران عزیز!


این ملّت را اگر بزرگ می نامید كه باید بدانید خودش همه خوب و بدش را بهتر از همه كس می داند و اگر هم شعار می دهید كه دیگر ما را با شما هیچ صحبتی نیست. هنرمندان بزرگ و پیشسکوت و به نام ما خود اصل مجوز هستند و هنرمندان جوان تر هم مایه افتخار. مگر اینان جز از سر علاقه و اشتیاق است كه می خواهند برنامه ای اجرا كنند؟ جز برای دل خودشان است؟ واقعاً دیگر باید این داستان مجوز و پر کردن جزوه نامه مضحک دفتر موسیقی به پایان برسد. اگر وزارت ارشاد اسلامی مسیرش را اصلاح کند و متکی بر تفکر هنرمند باشد، آن وقت می تواند امیدوار باشد که هنرمندان، این نهاد را ضامن هنر و حامی هنرمند و به راه راست برگشته درنظر بگیرند!


واقعیت آن است که این مطلب در پی سال ها بی حرمتی به موسیقی و بوروکراسی های بی مورد برای صدور مجوز به خصوص در دولت نهم – که ضعیف ترین و بی برنامه ترین دولت بعد از انقلاب، از لحاظ توجه به مسایل فرهنگی و هنری بود.- به رشته نگارش درآمده است. اما برای دولت تازه روی کار آمده دهم و وزارت ارشاد اسلامی آن، راه های جلب رضایت هنرمندان و خاموش کردن آتش نارضایتی شدید آنان زیاد است، اما ساده ترین راه ها را در حوزه صدور مجوز برنامه های موسیقی معرفی کنیم، خواه پند گیرید و خواه، ملال. واقعیت عینی در کشور آن است که حتی یک هنرمند اهل دل و فهیم از وزارت مثلاً حامی فرهنگ و هنر دولت راضی نیست، مگر آنانی که خود را به خواب زده باشند که تعدادشان به اندازه انگشتان دو دست هم نیست:


نخستین طرح رضایتمندی موسیقیدانان جهت اجرای برنامه بدین صورت ارایه می شود که تالارها به بخش خصوصی سپرده شوند. هر تالار، شورای تخصصی موسیقی مخصوص به خود – به معنای واقعی- داشته باشد. هر گروه یا فرد شكل كلّی اجرای برنامه اش را به شورا بدهد و در نهایت بین سه روز تا یک هفته مجوز اجرا در زمانی که آن تالار امکان برگزاری برایش دارد، صادر شود. تنها در صورتی حق ندادن مجوز برای شورا محفوظ خواهد بود که به لحاظ کیفی و فنّی مشکلی وجود داشته باشد، نه این که فلان شعر حافظ باید خوانده شود یا نباید! در كل رد اجرا در این طرح بی معنی است و فقط با ذکر دلایل كه به صورت کتبی باید اعلام شود، رد اولیه معنی پیدا می كند و باید اعلام شود كه در صورتی مجوز اجرای موسیقی صادر می شود که سطح کیفی و فنّی کار به صورت اعلام شده تصحیح شود، البته فقط سطح كیفی!


دومین طرح به استانی شدن مجوزها با کمترین طی زمان – همان سه روز تا یک هفته- برمی گردد. اما روند کسب مجوز درست به سادگی طرح نخست است كه فكر می كنیم دیگر نیازی به توضیح نیست. اگر قرار باشد اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی یک استان، مجوز موسیقی صادر نکند، پس دیگر کارشناس موسیقی به چه درد آن اداره می خورد؟! هرچند خیلی از مدیران به ظاهر فرهنگی و هنری ما همین یک کارشناس موسیقی را هم زیادی می دانند و اصلاً موسیقی را! در مجموع بی معنی است كه هر كسی برای هر اجرایی تقاضانامه اش برای تأیید حتماً از طریق وزارت ارشاد اسلامی بگذرد!


در طرح نخست، هزینه های تالارها اگر خصوصی باشد، باید برمبنای 10% درآمد و نه فروش، محاسبه گردد و در طرح دوم و برای تالارهای دولتی هم اصلاً نباید پولی گرفته شود و یا در نهایت همان طرح 10% فروش را باید برای این مورد هم اجراکرد.داستان مجوز گرفتن و تأیید اماکن و فرمانداری و شهرداری ها هم در بخش مجوز موسیقی باید پایان بگیرد. دلیلی ندارد که موسیقیدان برای اجرای یک موسیقی از هزار اداره و نهاد که هر کدام هم ماشاا... در این رابطه تصمیم گیرنده هستند، سراغ این نهادهایی برود که کمترین ذهن و فکر هنری در آن وجود ندارد و اصلاً هیچ ربطی هم به هنر ندارند. به كدام دلیل است كه که نهادهای بی ربط به هنر باید برای هنرمند تصمیم گیری کنند؟ این مسأله معنی اش یعنی «آقا و خانم هنرمند! به شما بی اعتمادیم!» پاسخ آنان هم این است: «آقای فرماندار و شهردار و اماكن و فلان و بهمان و اول از همه وزارت محترم مربوطه، ما به شما بسیار بی اعتمادتریم!» شک نکنید این تفکر نه تنها باعث دلزدگی، بلکه سبب ضدّیت خواهد شد – یا شده است!- و نتیجه اش خوشایند نخواهد بود.بلیت مهمان در هر اجرای موسیقی هم برای خود واقعاً داستانی دارد! بلیت مهان واقعاً چه معنی دارد؟ باج گیری است؟ وظیفه تهیه كننده است؟ مالیات است؟ به خدا باز هم یادآوری می کنیم که دادن مجوز کنسرت و برنامه های موسیقی وظیفه است، نه افتخار! مالیاتی که در برخی از شهرها از برگزار کننده کنسرت طلب می شود، درست یادآور داستان کیوان در برنامه شب های برره است! هر چند همین الان هم فرهنگ و هنر مملکت داستان برره را به درستی به ذهن می آورد! به هر حال انگار همه دوست دارند هنرمند موسیقی را به صلابه بکشند و او را زجر دهند.

خطاب به وزیر جدید و محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی عرض می کنیم که شما باید در بحث مجوزهای هنری طرح نو دراندازید که جز این اگر باشد، مسیر کج دولت قبلی را در عرصه فرهنگ و هنر باز هم ادامه داده اید و آن وقت دیگر از هیچ هنرمندی کمترین توقعی نباید داشته باشید و در واقع این راه، به ناکجاآباد ختم خواهد شد. واقعاً چرا تلاش نمی كنید كه هنرمندان را راضی نگه دارید؟ همه هنرمندان راستین از آن وزارت ناراضی اند و البته این همه هم كه می گوییم، از سوی ممالك استكباری حمایت نمی شوند كه بخواهید این نارضایتی را بلافاصله به آنان ربط دهید! افتخار شما باید این باشد که هنرمندی برود در خارج از کشور و باعث اعتلای هنر مملکت و معرفی آن به دیگر مردمان باشد. واقعاً معنی این همه دست اندازی در کار اجرای موسیقی را نمی دانیم.


در دولت قبل که به بهانه کار کیفی، مخالفت جدی خود را با اجرای موسیقی پوشش می دانند. مخالفت با موسیقی در قرن بیست و یکم! معنیش را می دانید؟ یعنی بی هنری، بی فرهنگی، بی خردی! جناب حسینی، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی! از آن مسیر ناثواب ناشایست دیگرانی كه خود بهتر از ما آنها را می شناسید، در مخالفت با موسیقی و سنگ اندازی برای هنرمندان فاصله بگیرید و نشان دهید که وظیفه حمایت از فرهنگ و هنر را به خوبی می شناسید و تنها ارشاد اسلامی نیستید، بلكه با مخالفان ناراست ناصادق موسیقی به مخالفت برمی خیزید و برای رشد آن تلاش می كنید، كاری كه حداقل اگر شما شروعش را رقم بزنید، در دل هنرمندان جای خواهید گرفت. شما اگر می خواهید ارشاد اسلامی باشید، با این افراد رویه ارشاد پیش بگیرید و نه با هنرمندان كه آنان خود همه را ارشاد می كنند!


اما خدمت گروه هایی که تکلیف حرام و حلال بودن موسیقی هنوز برایشان معلوم نیست، عرض می کنیم شما اصلاً تکلیفتان با خلقت خودتان معلوم نیست، چه رسد به موسیقی! مردمان فهیم و ژرف اندیش ایرانی، موسیقی را جزو مایه های عزت و سربلندی خود می دانند، حال اگر شما چیزی از آن نمی فهمید، همان بهتر که در زمین فرو روید! با آرزوی توجه به مسایل طرح شدهجمعی از هنرمندان موسیقی ایران