۱۳۸۸-۰۹-۲۲

به دنیا اعتماد کرده ام

به دنیا اعتماد کرده ام
به هواپیمایی که از روی سرم رد می شود
به زمینی که می چرخد
حتی اگر خواب باشم

به زندگی اعتماد کرده ام

و در خیابان های شهر قدم می زنم
بی آنکه بیفتم...*

به دستانت اعتماد کرده ام

که در ازدحام کوچه دستان سردم را رها نمیکنند

به خدا هم اعتماد کرده ام

اما چرا همه جا پر است از اشیایی که صاحبانشان خدا ندارند

من به دستانت اعتماد كردم
مرا به خواب و رویا پناهنده كردند...
من به چشمانت اعتماد كردم
و ماهی های حوضم را قرض دادم به پلك هایت
اما چشمانت آبی نبود...
من به گیسوانت اعتماد كردم
و برف را بهشان منگنه كردم
اما سیاهی نگاهت كه چند قدمی پایین تر بود را ندیدم...
من به دنیای تو اعتماد كردم
اما در چارچوب دیوار اتاقت خودم را جا گذاشتم...
شاعر !!؟

هیچ نظری موجود نیست: