۱۳۸۸-۱۱-۰۶

انديشه شريعتي





انديشه شريعتي

من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم
دوست دارم. چون آنها از روي عشق و علاقه مي رقصند
ولي پدر و مادرم از روي عادت نماز مي خوانند.
………………………………….....
به سه چيز تکيه نکن
غرور، دروغ و عشق.
آدم با غرور مي تازد،
با دروغ مي بازد
و با عشق مي ميرد .
………………………………….....
و هر روز او متولد ميشود؛
عاشق مي شود؛
مادر مي شود؛ پير مي شود و ميميرد...
و قرن هاست كه او؛
عشق مي كارد و كينه درو مي كند
چرا كه در چين و شيارهاي صورت مردش
به جاي گذشت زمان جواني بر باد
رفته اش را مي بيند و در قدم هاي لرزان
مردش؛ گام هاي شتابزده جواني براي
رفتن و درد هاي منقطع قلب مرد؛
سينه اي را به ياد مياورد كه تهي از دل بوده و پيري
مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده ميكند...
و اينها همه كينه است كه كاشته مي شود در
قلب مالامال از درد...! و اين, رنج است,
………………………………….....
زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...
ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...
مي تواند تنها يك همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي....
براي ازدواجش ــ در هر سني اجازه ولي لازم است
و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني
ازدواج كني...
او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي...
او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...
اودرد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد....
او بي خوابي ميكشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني...
او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر .....
………………………………….....
عاقلانه ازدواج کن
تا عاشقانه زندگي کني .
………………………………….....
اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت،
اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند،
اگرمثل اسب دونده باشي،سوارت مي شوند....
فقط از فهميدن تو مي ترسند
………………………………….....
آن روز که همه به دنبال چشم زيبا هستند،
تو به دنبال نگاه زيبا باش
………………………………….....
هر لحظه حرفي در ما زاده مي‏شود
هر لحظه دردي سر بر مي‏دارد
و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان
و رنجور ما جوش مي‏کند
اين ها بر سينه مي‏ريزند و راه فراري نمي‏يابند
مگر اين قفس کوچک استخواني گنجايش‏اش چه
اندازه است؟
………………………………….....
«کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي در ته
کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام
چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛
اول آنکه کچل بود،
دوم اينکه سيگار مي کشيد
و سوم - که از همه تهوع آور بود- اينکه در آن سن و سال، زن داشت. !...
چند سالي گذشت يک روز که با همسرم از
خيابان مي گذشتيم،

آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم
در حاليکه خودم زن داشتم ،
سيگار مي کشيدم و کچل شده بودم
………………………………….....
دکتر علي شريعتي


هیچ نظری موجود نیست: