۱۳۸۸-۰۶-۰۶

اوشو


،هیچ کس دیگر نمی تواند بند اسارت از پایت بگسلد، تو خود صیاد خودی
چگونه می توانم آزادت کنم ، تو خود بند بگسل و رها شو. تو
عاشقی بر زنجیرهایت و آزادی از من می طلبی؟
چه خواهش عبثی! ؟ تو خود عامل بدبختی ها و رنجهای خودی
واز من آزادی را می طلبی؟
و تو همچنان همان بذر ها می افشانی و به همان راه می روی و
هما ن آدم گذشته ای و همان گیاهان را باغبانی
که می تواند تو را نجات دهد؟ چرا کسی باید تو را ناجی باشد؟
!آزادی تو مسئولیت من نیست.من در آنچه که هستی ، نقشی نداشته ام
.تنها تو! تنها توئی که خود را به این روز انداخته ای
اوشو

هیچ نظری موجود نیست: