۱۳۸۸-۰۶-۰۶

از رستاک حلاج 2

یه سی دی آی ، یه بوق بنزی / تمام زندگیش اینه
تو جیبش چند تا نخ بهمن / سه چارتا لیمو شیرینه
همینجا از موتور افتاد / تو سربالایی ِ جردن
یه مشت نالوطی ِ قرتی / همینجا مسخرش کردن
شب ِ اکران ِ قرمز بود / تو صف چشماش به اون افتاد
یه پیکان گوجه ای سالم / همون قرمز به بادش داد
به کیف قاپی کشوندش رفت / به بالا رفتن از دیوار
یه شب از پنجره دیدم / که می گفت بی خیال سرکار
شبِ سالگرد ِ آقاش بود / کنار ِ حجله ساعت هشت
یکی فریاد زد مِیِت / نفهمیدم چرا برگشت
سر این کوچه دعوا کرد / سر ِ این کوچه چاقو خورد
همینجا یک شب از گرما / سر این کوچه تب کرد ، مُرد
( رستاک حلاج )

هیچ نظری موجود نیست: