۱۳۸۸-۰۶-۰۶

سهراب سپهری

سهراب سپهری ( ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان - ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت.
خود سهراب می‌گوید : … مادرم می‌داند که من روز چهاردهم مهر به دنیا آمده ام. درست سر ساعت ۱۲ ؛ مادرم صدای اذان را می شندیده است…
(هنوز در سفرم )
پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، و اهل ذوق و هنر بود وقتی سهراب خردسال بود، پدر به بیماری فلج مبتلا شد.
… کوچک بودم که پدرم بیمار شد و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد…
(هنوز در سفرم )
پدر سهراب سر انجام در سال ۱۳۴۱ دار فانی را ودا گفت.
مادر سهراب، ماه جبین نام داشت او نیز اهل شعر و ادب بود؛که در خرداد سال ۱۳۷۳ درگذشت. تنها برادر سهراب، منوچهر در سال ۱۳۶۹ درگذشت. خواهران سهراب : همایون دخت، پریدخت و پروانه . محل تولد سهراب باغ بزرگی در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنین می‌گوید : … خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه صحرا بود . تمام رویاهایم به بیابان راه داشت…
(هنوز در سفرم)
سهراب در سال ۱۳۱۲ وارد مدرسه ابتدایی خیام (مدرس) کاشان شد. … مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود . نماز مرا شکسته بود . مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود . روز ورود، یادم نخواهد رفت : مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند . خودم را تنها دیدم و غریب … از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه می‌شد….
(اتاق آبی)
… در دبستان، ما را برای نماز به مسجدمی‌بردند. روزی در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید. مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم.
بی آنکه خدایی داشته باشم …
(هنوز در سفرم)
سهراب از معلم کلاس اولش چنین می‌گوید : … آدمی بی رویا بود. پیدا بود که زنجره را نمیفهمد. در پیش او خیالات من چروک می‌خورد…
در خرداد ماه سال ۱۳۱۹ تحصیلات شش ساله ابتدایی را گذراند. خرداد سال ۱۳۱۹ ، پایان دوره شش ساله ابتدایی. … دبستان را که تمام کردم، تابستان را در کارخانه ریسندگی کاشان کار گرفتم. یکی دو ماه کارگر کارخانه شدم . نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زیانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. اگر محصول را می‌خوردند، پیدا بود که گرسنه اند. وقتی میان مزارع راه می‌رفتم، سعی می‌کردم پا روی ملخها نگذارم….
(هنوز در سفرم)
در مهرماه همان سال، تحصیل در دوره متوسطه را در دبیرستان پهلوی کاشان آغاز کرد. … در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود…
(هنوز در سفرم )
از دوستان این دوره سهراب می‌توان محمود فیلسوفی و احمد مدیحی را نام برد.
سهراب و خانواده در سال ۱۳۲۰ به خانه‌ای در محله سرپله کاشان نقل مکان کردند. وی پس از پایان دوره اول متوسطه،در سال ۱۳۳۲ به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد. … در چنین شهری [کاشان]، ما به آگاهی نمی‌رسیدیم. اهل سنجش نمی‌شدیم. در حساسیت خود شناور بودیم. دل می‌باختیم. شیفته می‌شدیم و آنچه میاندوختیم، پیروزی تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسرای مقدماتی. به شهر بزرگی آمده بودم. اما امکان رشد چندان نبود…
(هنوز در سفرم)
درسال ۱۳۲۴ دوره دوساله دانشسرای مقدماتی به پایان رساند و به کاشان بازگشت. … دوران دگرگونی آغاز می‌شد. سال ۱۹۴۵ بود. فراغت در کف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمینه برای تکانهای دلپذیر فراهم می‌شد…
(هنوز در سفرم)
در آذرماه سال ۱۳۲۵ به پیشنهاد مشفق کاشانی (عباس کی منش متولد ۱۳۰۴) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد. … شعرهای مشفق را خوانده بودم ولی خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت…
(هنوز در سفرم)
سهراب در سن نوزده سالگی (۱۳۲۶) ، منظومه‌ای عاشقانه و لطیف ، با نام “در کنار چمن یا آرامگاه عشق” در ۲۶ صفحه را منتشر شد.
…دل به کف عشق هر آنکس سپرد جان به در از وادی محنت نبرد زندگی افسانه محنت فزاست زندگی یک بی سر و ته ماجراست غیر غم و محنت و اندوه و رنج نیست در این کهنه سرای سپنج… مشفق کاشانی مقدمه کوتاهی در این کتاب نوشته است. سهراب بعدها، هیچگاه از این سروده‌ها یاد نمی‌کرد.
در سال ۱۳۲۷، هنگامی که سهراب در تپه‌های اطراف قمصر مشغول نقاشی بود، با منصور شیبانی که در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشکده هنرهای زیبا بود، آشنا شد. این برخورد، سهراب را دگرگون کرد.
… آنروز، شیبانی چیرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه میشنیدم، تازه بود و هرچه میدیدم غرابت داشت. شب که به خانه بر میگشتم، من آدمی دیگر بودم. طعم یک استحاله را تا انتهای خواب در دهان داشتم…
(هنوز در سفرم)
در شهریور ماه همان سال، سهراب از اداره فرهنگ کاشان استعفا داد. و در مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به تهران آمد. در خلال این سالها، سهراب بارها به دیدار نیما یوشیج می‌رفت.
سهراب مجموعه شعر «مرگ رنگ» را در سال ۱۳۳۰ منتشر کرد. برخی از اشعار موجود در این مجموعه بعدها با تغییراتی در “هشت کتاب” تجدید چاپ شد. بخشهایی حذف شده از ” مرگ رنگ ” :
… جهان آسوده خوابیده است، فروبسته است وحشت در به روی هر تکان، هر بانگ چنان که من به روی خویش …
وی در سال ۱۳۳۲ دوره نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا را پایان داد و مدرک لیسانس گرفت .در همین زمان مدال درجه اول علم و فرهنگ را از شاه دریافت نمود. … در کاخ مرمر شاه از او پرسید : به نظر شما نقاشی های این اتاق خوب است ؟ سهراب جواب داد : خیر قربان و شاه زیر لب گفت : خودم حدس می‌زدم. …
(مرغ مهاجر )
سهراب دومین مجموعه شعرخود با عنوان “زندگی خوابها” با طراحی جلد خودش و با کاغذی ارزان قیمت در ۶۳ صفحه در اواخر سال ۱۳۳۲منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد وی همچنین در هنرستان های هنرهای زیبا نیز به تدریس پرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید.
تا سال ۱۳۳۶، چندین شعر سهراب و ترجمه‌هایی از اشعار شاعران خارجی در نشریات آن زمان به چاپ رسید.
و در مردادماه ۱۳۳۶ از راه زمینی به پاریس و لندن جهت نام نویسی در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی سفر کرد.
در فروردین ماه سال ۱۳۳۷، در نخستین بی ینال تهران شرکت نمود و در خرداد همان سال در بی ینال ونیز شرکت کرد و مدت دو ماه در ایتالیا اقامت کرد.
سهراب در دومین بی ینال تهران در سال ۱۳۳۹شرکت نمود ،و موفق به دریافت جایزه اول هنرهای زیبا گردید. در همین سال، شخصی علاقه مند به نقاشیهای سهراب، همه تابلوهایش را یکجا خرید تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود. مرداد این سال، سهراب به توکیو سفر می‌کند و درآنجا فنون حکاکی روی چوب را می‌آموزد.
سهراب در یادداشتهای سفر ژاپن چنین می‌نویسد :
… از پدرم نامه‌ای داشتم. در آن اشاره‌ای به حال خودش و دیگر پیوندان و آنگاه سخن از زیبایی خانه نو و ایوان پهن آن و روزهای روشن و آفتابی تهران و سرانجام آرزوی پیشرفت من در هنر. و اندوهی چه گران رو کرد : نکند چشم و چراغ خانواده خود شده باشم…
در آخرین روزهای اسفند سال ۱۳۳۹ به دهلی سفر می‌کند. و پس از اقامتی دوهفته‌ای در هند به تهران باز می‌گردد. در اواخر این سال، سهراب و خانواده اش به خانه‌ای در خیابان گیشا، خیابان بیست و چهارم نقل مکان می‌کنند. در همین سال در ساخت یک فیلم کوتاه تبلیغاتی انیمیشن، با فروغ فرخزاد همکاری نمود. پدر سهراب در تیرماه سال ۱۳۴۱ فوت کرد … وقتی که پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من می‌دانستم و میدانم که پاسبانها شاعر نیستند. در تاریکی آنقدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم …
تا سال ۱۳۴۳ تعدادی از آثار نقاشی سهراب در کشورهای ایران، فرانسه، سوئیس، فلسطین و برزیل به نمایش درآمد. در فروردین سال ۱۳۴۳، به هند سفر کرد و از دهلی و کشمیر دیدن نمود، در راه بازگشت به پاکستان سفر کرد،و از لاهور و پیشاور بازدیدبه عمل آورد و در نهایت ن برای بازدید از کابل به افغانستان سفر کرد. در آبانماه همان سال، و پس از بازگشت به ایران طراحی صحنه یک نمایش به کارگردانی خانم خجسته کیا را انجام داد. در تابستان همین سال سهراب منظومه « صدای پای آب » را در روستای چنار آفرید.
تا سال ۱۳۴۸ ضمن سفر به کشورهای آلمان، انگلیس، فرانسه، هلند، ایتالیا و اتریش، آثار نقاشی او در نمایشگاه‌های متعددی به نمایش درآمد. درسال ۱۳۴۹، به آمریکا سفر کرد و پس از ۷ ماه اقامت در لانگ آیلند و نیویورک، به ایران باز گشت. در سال ۱۳۵۱ نمایشگاه‌های متعدد در پاریس و ایران برگزار کرد. و تا سال ۱۳۵۷، چندین نمایشگاه از آثار نقاشی سهراب در سوئیس، مصر و یونان برگذار گردید.
سال ۱۳۵۸، آغاز ناراحتی جسمی و آشکار شدن علائم سرطان خون سهراب بود .در دی ماه همین سال جهت درمان به انگلستان سفر کرد و اسفندماه به ایران باز گشت.
و سر انجام در ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران دار فانی را وداع گفت تا فردای آن روز با همراهی چند تن از اقوام و دوستش محمود فیلسوفی، صحن امامزاده سلطان علی، روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان مییزبان ابدی سهراب گردد. آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فیروزه‌ای رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته‌ای از هنرمند معاصر، رضا مافی با قطعه شعری از سهراب جایگزین شد:
به سراغ من اگر میایید نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
… کاشان تنها جایی است که به من آرامش می‌دهد و می دانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد…
و سهراب … ماندگار شد …

هیچ نظری موجود نیست: