روزی شیخ به راهی میگذشت كناسان مبرز پاك میكردند و آن نجاست بخیك بیرون می آوردند.
صوفیان چون انجا رسیدند خویشتن فراهم گرفتند و میگریختند شیخ ایشان را بخواند و گفت:
این نجاست با ما به زبان حال سخنی میگوید
میگوید:ما آن طعامهای خوش بوی با لذتیم كه شما زر و سیم بر ما میفشاندید و جان ها از بهر ما نثار میكردید
بیك شب كه با شما صحبت داشتیم برنگ شما شدیم! از ما به چه سبب میگریزید؟ ما را از شما می باید گریخت!
چون شیخ این سخن تقریر كرد فریاد از جمع بر آمد و بگریستند و حالت ها رفت!
از كتاب یكسان نگریستن شیخ ابو سعید ابولخیر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر