نویسنده : سهیل میرزایی
شماره تلفن
پسر روبه روی دختر ایستاد وگفت : می تونم چند لحظه وقتت رو بگیرم؟
دختر بدون اینکه چیزی بگوید تنها به او نگاه کرد
پسر کاغذی از جیبش در اورد و به دختر داد و گفت : این شماره ی منه
همانطور که دور می شد گفت :منتظر تماست هستم .
دختر نگاهی به شماره انداخت و کاغذ را در دستش مچاله کرد .
دوستش بادو تا لیوان آب پرتقال از آبمیوه فروشی بیرو ن آمد . یکی از آنها را به او داد .کنار او نشست و لبخند زنان پرسید : کی بود ؟!!
دختر لیوان را کنار پایش گذاشت کاغذ را نشان داد و با حرکات دست و صدایی شبیه رررر....بو برای دوستش ماجرا را تعریف کرد .
دوستش آهی کشید و گفت : چه شانسی داری تو دختر !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر